ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ غیبت طولانی ◕‿◕

سلام پسر طلای خودم. خوبی عسل مامان؟؟؟ گل مامان ببخشید چند وقته ننوشتم برات. یکم سررم شلوغ بود. بالاخره مامان منیژ و عمه فریبا وخاله مرجانی اومدن سیسمونیتو چیدن. وای اگه بدونی چه جیگریه وسایلات.روز خیلی خوبی بود. الهی مامان برای تو بمیره که درد رو حس میکنی. ٢ شب پیش دندون درد داشتم و تا صبح نخوابیدم. با هر دردی که میگرفت این دتدون لعنتی تو هم یه تکون میخوردی. خلاصه حسابی تو و بابایی رو زا براه کردم. بالاخره تا ساعت ٦ دیروز درد رو تحمل کردمو با ١ نامه از دکترم رفتم دندون پزشکی درستش کردم. شکر خدا دردش خوب شد و دیشب سر راحت رو بالش گذاشتم. پسر مامان پسر عموی کوچولوت دنیا اومد. هورااااااا پسر دوم عمو پدرا...
25 بهمن 1390

◕‿◕ گوله پسرم ◕‿◕

سلام عزیز دل مامانی. خوبی گوله پسرم؟ اسم جدید برات گذاشتیم منو بابایی. گوله پسر صدات میکنیم. میدونی چرا؟؟؟ چند شب قبل بیدار شدم از خواب دیدم سمت چپ دلم گوله شدی. انگار پات اونجا بود و فشارش میدادی. کلی نازت کردم و به بابایی هم گفتم دست گذاشت رو دلم تورو حس کرد. دست اخرم یه لگد جانانه در همون نقطه از دل مامان نثارم کردی و رفتی. ههههه   ٢ساعت بعد !!!! دوباره گوله شدی تو دل مامان این بار سمت راست دلم. ایندفعه گرد و قلمبه بود. گفتم شاید سرت باشه. بازم بابایی رو صدام کرم نازت کرد. یکم ترسید گفت نکنه بچم چیزیشه اینقدر گوله میشه. خلاصه هی نازت کردمو قربون صدقت رفتم. دست اخر سر خوردی رفتی. ههههه الهی...
9 بهمن 1390
1